
روز ١١ ژوئیه گروهی ٣٠ نفرە از گریلاهای کوردستان در پاسخ به فراخوان رهبر عبدالله اوجالان در مراسمی نمادین سلاحهای خود را سوزاندند. این گروه را بسی هوزات، رئیسمشترک کجک هدایت میکرد. گەئیک اوران، مادر او میگوید “من از دخترمراضیام”.
او ٩٢ ساله است، در شهرستان خوزات از توابع درسیم به تنهایی زندگی میکند و به کوردی زازاکی صحبت میکند.
دایه گەئیک در مورد دوران کودکی بسی هوزات که در خانه نامش هولیا بود، به روزنامه ینی اوزگور پولیتیکا میگوید: «دخترم بسیار باسواد، باهوش و شجاع بود. پس از پایان مدرسه ابتدایی، به قیصری رفت و در آنجا رتبه اول را کسب کرد. دخترم در امتحانات قبول شد، اما نمیخواست پرستاری بخواند. گفت که پزشکی میخوانم. اما پس از آن، مدرسه را رها کرد و به گریلاها پیوست.»
دایه گەئیک که با صحبت کردن درباره فرزندش احساساتی میشود، میگوید: «هولیا خیلی سختگیر بود. همه چیز را نمیخورد. خیلی لاغر بود. گاهی قبل از رفتن به مدرسه چیزی نمیخورد، برای همین برادر بزرگترش مخفیانه در کیف خواهر بزرگترش پول توجیبی میگذاشت تا گرسنه نماند.»
او در تلفن همراه یکی از اعضای خانواده به تصویر بسی هوزات نگاه میکند، با دیدن دخترش، تلفن را برمیدارد و چند دقیقهای او را میبوسد. دایه گەئیک بیش از ٣٠ سال است فرزندش را ندیده است. سعی میکند با بغل کردن تلفن همراهش، دلتنگیاش را تسکین دهد.
گەئیک اوران میگوید: «اگر صلح شود، من برای دخترم قربانی میدهم و روزه میگیرم. امیدوارم صلح شود. اما اگر دخترم سلاحش را زمین بگذارد، چگونه از خودش محافظت خواهد کرد؟ آیا دخترم را راحت خواهند گذاشت؟ من باور نمیکنم. امیدوارم اگر صلح شود، او را راحت بگذارند. تا وقتی که او را ندیدم، باور نمیکردم که زنده است. او همیشه جایگاه ویژهای خواهد داشت. من از دخترم راضی هستم.»
او میافزاید: «همه خانوادهها مثل ما هستند؛ جوانان ما همیشه در کوهها و صخرهها سرگردان بودهاند. همه آنها فرزندان ما هستند. هر مادری مثل من است. همانطور که قلب من درد میکند، قلب همه مادران درد میکند. همه آنها فرزندان ما هستند، همه رفقای ما هستند… ما دلشکستهایم. آنها یکی از دخترانم را در روستای چیچەکلی تیرباران کردند. نام او «نورای بەرچەم» بود. او دوقلو به دنیا آمد. دوقلوی نورای یک پسر است. او زنده است.»
دایه گەئیک لحظات سخت آن دوران را تعریف میکند و میگوید: «ما برای احراز هویت رفتیم. شش دختر و سه پسر بودند، اما دختر من در میان آنها نبود. آنها ما را تا مغز استخوان سوزاندند. آه، قلب من… ما هم نتوانستیم جسد او را پیدا کنیم. هزاران مادر مثل من وجود دارند. باشد که همه آنها به فرزندانشان بپیوندند.»
این مادر ٩٢ ساله کورد، وقتی که نسلکشی درسیم در سال ١٩٣٨ رخ داد، تنها پنج ساله بود. او توضیح میدهد که به لطف پدرش با پنهان شدن در درختان بلوط از نسلکشی فرار کردند. ولی فامیل گەئیک همگی کشته شدند.
دایه گەئیک فاجعە نسلکشی درسیم را بازگو میکند و میگوید آنها نوزادان و تمام کودکان، زنان و جوانان روستا را در انبار کاه حبس کردند و به آتش کشیدند. شکم زنان باردار را پاره کردند، سرنیزههایشان را روی آنها گذاشتند و به دار آویختند. آنها پدربزرگ ما را نیز تیرباران کردند. پدرم همه اینها را دید. او از قتل عام فرار کرد و در غارها پنهان شد.»
