
اندیشکده آمریکایی «میدلایست فاروم» در تحلیلی مفصل، پیامدهای جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل را بررسی کرده و آن را نقطهعطفی در روند فروپاشی انسجام راهبردی جمهوری اسلامی دانسته است.
در این تحلیل آمده است که شکست نظامی و سیاسی ایران، به افزایش سرکوب داخلی، چرخش ملیگرایانه و بازسازی نهادی انجامیده و نظام را در برابر بحرانهای آینده آسیبپذیرتر کرده است.
نقطه عطف جنگ ۱۲ روزه و افشای ضعفهای نظامی و ایدئولوژیک
سعید گلکار، استادیار علوم سیاسی در دانشگاه تنسی و مشاور ارشد «اتحاد علیه ایران هستهای»، در این مقاله تأکید میکند که جنگ اخیر با آشکار کردن ضعفهای ساختاری و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، به شکست تحقیرآمیز رژیم انجامید. به گفته او، ناتوانی تهران در تحقق اهداف سیاسی و نظامی، مشروعیت و بازدارندگی نظام را بهشدت تضعیف کرده است.
این جنگ، نبرد ۴۵ ساله نیابتی ایران و اسرائیل را به رویارویی مستقیم تبدیل کرد. از زمان انقلاب ۱۳۵۷، دشمنی با اسرائیل در مرکز هویت جمهوری اسلامی قرار گرفته و تهران همواره از گروههای نیابتی چون حزبالله و حماس حمایت کرده است. در مقابل، اسرائیل با ترور و حملات پنهانی به دنبال مهار نفوذ منطقهای و برنامه هستهای ایران بوده است.
از «وعده صادق» تا ورود آمریکا به میدان نبرد
تحلیل میگوید حمله اسرائیل به کنسولگری ایران در دمشق و کشتهشدن فرماندهان سپاه در آوریل ۲۰۲۴، زمینهساز عملیات موشکی و پهپادی ایران موسوم به «وعده صادق ۱» شد؛ حملهای که بیشتر موشکها و پهپادهای آن با کمک آمریکا و متحدانش رهگیری شد. چرخه تلافیجویی با ترور رهبران حزبالله و حماس توسط اسرائیل و حمله مجدد ایران («وعده صادق ۲») ادامه یافت و نهایتاً در ژوئن ۲۰۲۵ به جنگ ۱۲ روزه انجامید.
با ورود مستقیم آمریکا و هدف قرار دادن تاسیسات هستهای فردو، نطنز و اصفهان، ایران یکی از سنگینترین شکستهای راهبردی تاریخ خود را تجربه کرد.
قدرت توخالی سپاه و تحقیر ایدئولوژیک رژیم
به باور گلکار، جنگ اخیر ضعف بنیادی سپاه پاسداران را آشکار کرد. دکترین نظامی ایران بر نبرد نامتقارن و استفاده از نیروهای نیابتی بنا شده بود، اما در جنگ اخیر، این الگوها کارایی خود را از دست دادند.
او ریشه این شکست را در ماهیت ایدئولوژیک و بسته نظام میبیند که به گفته او، «به کندذهنی ساختاری در تصمیمگیری و فساد نخبگان انجامیده است».
پنهان شدن خامنهای و نشانههای بحران رهبری
یکی از مهمترین پیامدهای جنگ ۱۲ روزه، فرسایش اقتدار علی خامنهای عنوان شده است. به نوشته میدلایست فاروم، ناپدید شدن رهبر جمهوری اسلامی از عرصه عمومی در طول جنگ، پرسشهای عمیقی درباره وضعیت سلامت و جانشینی او برانگیخته است.
خامنهای که طی دههها در کوچکترین امور کشور مداخله داشت، در جریان جنگ عملاً از تصمیمگیریها کنار رفت. این غیبت، نشانهای از «خلأ قدرت در قلب نظام» تعبیر شده است.
تمرکززدایی اجباری و افزایش نفوذ سپاه استانی
در واکنش به این وضعیت، بیت رهبری کوشید کنترل خود بر دستگاه امنیتی را حفظ کند. در همین راستا، دولت پزشکیان بخشنامهای صادر کرد که بخشی از اختیارات اجرایی و حتی امنیتی را به استانداران تفویض میکرد.
این تمرکززدایی در نهادهای نظامی نیز مشهود است؛ واحدهای استانی سپاه نقش پررنگتری در حفظ نظم سیاسی یافتهاند تا در صورت قطع زنجیره فرماندهی مرکزی، بتوانند کنترل محلی را در دست بگیرند.
بازگشت نخبگان کنارگذاشته و حذف تندروها
به نوشته مقاله، خامنهای پس از جنگ برای جلوگیری از شکاف درون حاکمیت، روند «یکپارچهسازی نخبگان» را آغاز کرد. بازگشت علی لاریجانی به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی نمونهای از این رویکرد است.
این بازگشت پس از تضعیف جناح تندرو در سپاه و حذف چهرههایی چون حسین سلامی ممکن شد. در همین حال، اصلاحطلبانی چون ظریف و روحانی خواستار «تغییر پارادایم» و بازگشت به مذاکره و اصلاح داخلی شدهاند؛ موضوعی که با واکنش تند سپاه و قوه قضاییه مواجه شد.
چرخش پرخطر به سوی ملیگرایی
تحلیل میدلایست فاروم نشان میدهد جمهوری اسلامی پس از جنگ، برای جبران فرسایش مشروعیت انقلابی، به ملیگرایی بهعنوان منبع تازه اقتدار تکیه کرده است. خامنهای حتی در پیامهای اخیر خود، بر نمادهای ملی بیش از مذهبی تأکید کرده و سپاه نیز پیامرسانی خود را با محور «غرور ملی ایرانیان» تنظیم کرده است.
اما این چرخش تاکتیکی، خطرناک توصیف شده است؛ چراکه با تضعیف هویت انقلابی، انسجام ایدئولوژیک نظام از هم گسسته و شکاف میان شعار و واقعیت برای مردم عیانتر شده است. در نتیجه، رژیم برای حفظ کنترل، موج تازهای از سرکوب بهراه انداخته است. طبق گزارشهای نهادهای حقوق بشری، بیش از ۲۰ هزار نفر بازداشت و اقلیتهای قومی و مذهبی به اتهام «جاسوسی برای اسرائیل» هدف قرار گرفتهاند.
ایران در برزخ؛ سه سناریوی پیشرو
دو ماه پس از پایان جنگ، جمهوری اسلامی در وضعیت «نه جنگ، نه صلح» گرفتار است؛ وضعیتی که به گفته گلکار، کشور را در بنبست سیاسی و اقتصادی نگه داشته است. در این میان، اندیشکده سه مسیر محتمل را برای آینده ایران ترسیم میکند:
۱. اصلاحات تاکتیکی محدود:
تلاش اصلاحطلبان برای ازسرگیری مذاکرات و تغییرات جزئی ممکن است در کوتاهمدت به تثبیت نظام کمک کند، اما سلطه تندروها دامنه اصلاح را محدود خواهد کرد. راهبرد بقا برای خامنهای، تشدید سرکوب و انتظار برای تغییر قدرت در آمریکا و اسرائیل است.
۲. رکود طولانیمدت؛
جمهوری اسلامی بدون اصلاح ساختاری، با سرکوب و کنترل اجتماعی دوام میآورد اما به انزوای جهانی و سقوط اقتصادی دچار میشود. به باور نویسنده، «رژیمی که اراده تغییر ندارد، قادر به مذاکره مؤثر نیز نخواهد بود».
۳. تشدید تنشها و فروپاشی؛
در صورت ادامه سرپیچی از همکاری با آژانس و بازسازی توان هستهای، احتمال حملات تازه اسرائیل یا آمریکا و شعلهور شدن ناآرامی داخلی افزایش مییابد. این سناریو اگرچه کمتر محتمل است، اما در صورت شکاف میان نخبگان، میتواند به فروپاشی رژیم بینجامد.
جمعبندی
به باور سعید گلکار، جمهوری اسلامی اکنون در آغاز «دوران پس از جنگ در سایه» قرار دارد؛ دورانی که در آن بازدارندگی فروپاشیده، ایدئولوژی کارکرد خود را از دست داده و رژیم برای بقا ناچار به سرکوب، چرخش هویتی و بازسازی نهادی شده است.
اما در پس این تغییرات، پرسشی تعیینکننده باقی میماند: آیا نظامی که مشروعیت انقلابی و اقتدار ایدئولوژیک خود را از دست داده، میتواند با تکیه بر ملیگرایی و سرکوب دوام آورد؟
